نویسنده: احسان یارشاطر
برگردان: فریدون مجلسی

 

مهم است که به تأثیراتی که ایران در عربستان پیش از اسلام و در نتیجه بر جهان اسلام داشته است توجه کنیم. زیرا جامعه اسلامی قسمتی از فرهنگ اعراب جاهلی و بسیاری آداب و مراسم پیش از اسلام و آیین‌های مذهبی و الگوهای ادبی آن را به ارث برد و مهمتر از همه زبان عربی بود که میراث عمده‌ی اعراب پیش از اسلام و گنجینه‌ی فرهنگ و سنن جاهلی بشمار می‌رفت. این سنت و این فرهنگ که به جامعه اسلامی منتقل شد تأثیراتی که اعراب جاهلی از دیگران پذیرفته بودند - خواه آرامی، خواه ایرانی، خواه یونانی، خواه حبشی یا خواه غیر اینها - به جامعه‌ی اسلام منتقل نمود.
مثلاً ابن قتیبه از وجود آیین زرتشت (مجوسیت) در میان قبائل تمیم و از وجود آیین مانوی (زندقه) در میان قریش خبر می‌دهد. (1) و عمروبن عدی، نخستین پادشاه لخمی حیره، پس از مصلوب شدن مانی از مانویان حمایت می‌کرد. (2) و به موجب حدیثی که ابن‌سعید (3) از آن یاد کرده است، در زمان پیامبر اسلام مزدکیان در مکه وجود داشتند و به همین عنوان شناخته می‌شدند. در قرآن و در اشعار جاهلی تعدادی از واژه‌ها از زبانه‌های ایرانی به عاریت گرفته شده؛ و نیز گفته شده است که برخی مفاهیم اسلامی از مذاهب ایرانی اقتباس شده است.
بنابراین شرحی درباره‌ی روابط ایران و اعراب در زمان‌های پیش اسلام و تأثیرات این روابط بر جهان اسلام بیهوده نخواهد بود.

در دوران هخامنشی

روابط ایرانیان و اعراب را دست کم تا دوران هخامنشیان می‌توان پی‌گیری کرد. روایت کرده‌اند که کورش کبیر عرب‌ها را مطیع و در سپاه خود ادغام کرد و پس از آن که بابل را در سال 539 پیش از میلاد گشود، یک ساتراپ‌نشین (4) یا استان «عربی» بنیان نهاد. (5) هنگامی که کمبوجیه عازم گشودن مصر بود یکی از امرای عرب در شمال عربستان به او یاری داد (6) و باز منقول است که خشایارشا عده‌ای اعراب جمازه سوار را به خدمت گرفت تا برای سپاه او در صحرا آب فراهم آورند. (7) به گفته‌ی هرودوت (III.97) عرب‌های امپراتوری هخامنشی هر سال هزار قنطار [تالنت] کُندُر به عنوان خراج به خزانه ی داریوش می‌پرداختند. پلینی اکبر (Pliny the Elder, XII. 80)، نیز با پیروی از هرودوت به این مطلب اشاره کرده است. دیوکریسُستُم (Dio Chrysostom, I. 72.9)، نیز اشاره می‌کند که عرب‌ها در سپاه داریوش و خشایارشا خدمت می‌کردند. لکوک Lecoq در Les Inscriptions p. 138، احتمال می‌دهد که اینان اعرابی بودند که در شمال صحرای سوریه می‌زیستند).

در دوران اشکانیان

پس از آن که اشکانیان (247 پیش از میلاد تا 224 پس از میلاد) اختیار میانرودان را در سل 140 پیش از میلاد از چنگ سلوکی‌ها به درآورند، شماری از امیرنشین‌های تابع آنان و شهرها و دولتشهرها که در مرزهای شرقی امپراتوری اشکانی قرار داشتند و یا در کناره‌های «هلال حاصلخیز» (Fertile Crescent) می‌بودند، رو به توسعه و رونق نهادند. مردمان این امیرنشین‌ها و شهرها که نقش دژهای دفاعی امپراتوری اشکانی را به عهده داشتند یا سپری میان روم و ایران به شمار می‌آمدند، غالباً آمیزه‌ای بودند از آرامی‌ها و عرب‌ها (8) و دیگران. بیشتر شهرهای مرزی در عین حال مراکز بازرگانی هم بودند و وسیله‌ی تماس تجاری میان ایران و روم به شمار می‌آمدند. (9) این مردمان در عین آن که برخی سنت‌های یونانی را از دوران حکومت سلوکی‌ها (10) به ارث برده بودند، به نحو روزافزونی تحت نفوذ اشکانیان که عموماً از گرایش سیاسی آنان برخوردار بودند قرار گرفتند. (11) مثلاً در پالمیر با آنکه تابع روم بود وجود نام‌های اشکانی در میان برخی از امرای آنان، همچنین نوع هنر ایشان، جامه‌هایشان، کلاه‌هایشان و تزئینات و خصوصیت‌های بناهایشان که در کاوش‌های باستان شناسی دست آمده گواهی است بر تأثیر فرهنگی روزافزون ایرانیان بر این امیرنشین. روستوفتسف (M. I. Rostovtzeff) در مقاله‌ی پیشگام خود “Dura and Problems of Parthian Art” (دورا و مسائل هنر اشکانی) (12) که مبتنی بر منابع بسیار است وابستگی شدید دورا و پالمیر را با یکدیگر و خصوصیت «شرقی» هنر آنها را نشان می‌دهد. (13) و نتیجه می‌گیرد که هنر اشکانی که در اصول ادامه‌ی میراث هخامنشی و مستقل از هنر یونانی است و باید به عنوان سرمشق و منبع اصلی اقتباس برای هنر و معماری میانرودان و پالمیر تلقی شود. (14) وی یادآوری می‌کند که اشکانیان بیش از دویست سال فرمانروایان میانرودان بودند. (15) دوره‌ای که موجب آبادی این سرزمین شد. اشکانیان در محیط یونانی مآب آغاز به حکومت کردند، یعنی محیطی که سلسله یونانی - بلخی قبلاً در آنجا حکومت کرده بود و هنر یونانی را معمول داشته بود. از این‌رو سکه‌های اشکانی و هنر آنان حاوی بعضی خصوصیات یونانی است. از طرفی اشکانیان یبش از هر چیز خود را جانشینان هخامنشیان می‌دانستند (16) و بتدریج بسیاری از خصوصیات یونانی را خود دفع کردند. (17) پس از پیروزی آنان در سال 53 یپش از میلاد در جنگ حرران (Carrhae)، که در طی آن کراسوس (Crassus)، کنسول رومی کشته شد و سپاه روم تحقیر گردید اعتماد آنان به خود قوت گرفت و نفوذ آنان شدت یافت. (18) شکست خوردن آنتونی (Antony) از آنان و امتیازاتی که آگوست (Augustus) به آنان داد بر اعتبار آنان افزود و تأثیر آنان را قوت بخشید. (19) دامنه تأثیر آنان بسیار گسترده بود. نه تنها در هنر پالمیر که حتی خارج از منطقه‌ی نفوذ سیاسی اشکانیان قرار داشت بلکه همچنین در نواحی شمالی‌تر در هنر آناتولی و حتی نواحی بسیار دورتر مثل چین و هند محسوس شد.(20) تساهل سیاسی و مذهبی آنها در حکومت و صلح نسبی که سلطنت آنان به میانرودان بخشید موجب رونق و آبادانی شهرهای اشکانی در مرز غربی گردید خواه آنها که مراکز تجاری بودند و خواه آنها که قلاع دفاعی به شمار می‌رفتند. از جمله این شهرها دورا (Dura - Europas). ادسا (Edessa)، نصیبین (Nisibis)، آدیابن (Adiabene)، هاترا (Hatra)، کرخ (Charax) و سپاسینو (Spasinou) بودند. (21) شرح مختصری درباره‌ی هر یک به قلم می‌آید.

دورا

دورا که در اصل شهری بابلی در بخش میانی فرات بود، در سال 303 ق.م. به عنوان پایگاهی نظامی به وسیله‌ نیکانور (Nicanor)، از سرداران سلوکوس اول نیکاتور (Seleucus I Nicator) تجدید بنا شد. (22) و آن را به یاد شهری در مقدونیه که زادگاه سلوکوس، بنیانگذار سلسله سلوکیه بود، اروپوس (Europos) نامیدند که نام دومی برای شهر به شمار می‌آمد. تاریخ آن شهر نمونه‌ای از تاریخ شهرهای مرزی اشکانیان است. دورا در سال 113 ق.م. در جریان برانداختن سلوکیان از میانرودان به دست اشکانیان افتاد. (23) مانند پالمیر که پیشرفت و آبادانی که با ظهور اشکانیان در میانرودان مصادف شد (24) دورا نیز به عنوان یکی از شهرهای دفاعی و تجاری اشکانی در مسیر یکی از راه‌های ابریشم که از سوریه می‌گذشت رو به آبادی رفت. (25) دورا میان سال‌های 115 تا 117 میلادی در دوران یورش‌های تراژان (Trajan)، امپراتور روم، برای مدتی کوتاه به تصرف رومیان درآمد. اما خیلی زود دوباره به تصرف اشکانیان بازگشت و تا سال 165 میلادی در تصرف آنان باقی ماند. در این سال دورا به وسیله آویدیوس کاسیوس (Avidius Cassius) تصرف شد و به صورت یکی از شهرهای دفاعی رومیان در مرزهای شرقی درآمد. اما نتوانست در برابر حمله شاپور اول ساسانی به استان‌های خاوری روم در سال 265 میلادی تاب بیاورد. (26) شاپور دورا را محاصره کرد و مقاومتش را درهم شکست و مردمانش را به نواحی دیگر کوچ داد و بدین‌تربیت به موجودیت آن پایان بخشید. دورا دیگر هرگز تجدید حیات نکرد.
در سال‌های 22 - 1920 و 37 - 1930 کاوش‌های باستانشناسی به ترتیب به وسیله فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها و در سال 1986 به وسیله گروه فرانسوی - سوریایی در دورا انجام شد. شمار قابل ملاحظه‌ای از آثار معماری، نقاشی‌های دیواری، تندیس‌ها و آثار تزیینی کشف گردید. بنابر آنچه از معابد سامی، یونانی، یهودی، مسیحی و همچنین از پوست نبشته‌ها، پاپیروس‌ها، سنگ‌نوشته‌ها و نگاره‌ها (27) بدست آمده است این شهر جمعیتی آمیخته از سامی‌ها (از جمله عرب‌ها)، یونانی‌ها و مقدونی‌ها (که عموماً یا سامی مآب یا ایرانی مآب شده بودند) داشته که به نظر می‌رسد تحت فرمانروایی آسان‌گیر اشکانیان در صلح به سر می‌بردند. (28) اداره‌ی امور شهر چهارچوب یونانی خود را حفظ کرده بود، اما هنر و فرهنگ آن - که ترکیبی بود از هنر و فرهنگ بومی، یونانی و ایرانی - به طوری فزاینده تحت نفوذ پارتی‌ها قرار گرفت، نفوذی که موجب تحرک و کوشش در آن شد.
روستوفتسف، بیشتر بر پایه‌ی یافته‌های دورا کوشید کیفیات و جنبه‌های بارز هنر پارتی را تشریح کند. کیفیات اصلی‌ای که او بازشناخته است عبارت بودند از چهره‌نگاری تمام رخ در نقاشی‌ها و تندیس‌ها همه‌ی چهره‌ها به صورت چهره‌ی کامل و از نمای روبرو ترسیم شده و چشم در چشم بیننده دارند؛ بی‌توجهی به ترسیم بدن (برخلاف هنر یونانی که به ترسیم بدن توجه شایان دارد)؛ ساده‌سازی؛ توجه به عدم نشان دادن حجم؛ مسطح بودن شکل‌ها؛ توجه به معانی باطنی و روحی؛ چهره‌های لاغر و چشم‌های درشت و خمار (که به ترسیم جنبه‌ی معنوی چهره‌ها کمک می‌کند)؛ نشان دادن چیزها چنانکه هستند بدون زیبا کردن آنها؛ تصویر حیوانات، به ویژه اسب‌ها در حالت «تاخت چهارنعل» (29) بر هنر دوران‌های نخستین مسیحیت و هنر بیزانس تأثیر نمود.
همان‌طور که روستوفتسف می‌گوید:
«ساده‌سازی پدیده‌ی اصلی هنر اشکانی در میانرودان بود و توجه به نقش معنا را به همراه داشت. شیوه‌های بدوی مانند چهره‌نگاری تمام رخ و ترسیم حیوانات در حال «تاخت چهار نعل» احتمالاً در ایام کهن‌تری ایرانیان اولیه از هنر باستانی سوریانی - هیتایی اقتباس شده بود - این شیوه‌ها که فوق‌العاده برای اقوام صحرانورد و بیان حس هنری آنها جاذبیت داشت ولی یونانی‌ها و سامی‌ها کلاً از آن بیگانه بودند - تا مدتی خصوصیات برجسته آثار هنری خاورِ نزدیک گردید و بعداً هم هرگز از افق هنرهای خاور نزدیک ناپدید نگردید پرهیز از نمایاندن حجم، نگاشتن نقوش تنها با خطوط، یک بعدی بودن آنها، توجه به معنا و نشان دادن اقوام مختلف با خصوصیت واقعی آنها در هنر روم و هنر آغازین بیزانس در این مناطق تأثیر کرد («دورا» ص، 299)
بدین‌ترتیب شاید بتوان گفت که هنر اشکانی تأثیری غیرمستقیم بر هنرِ اسلامیِ سوریه و فلسطین داشت، که در زمان امویان زیر نفوذ هنر بیزانس قرار گرفت.

ادسا

(Edessa) (که نام محلی آن Orhay، در پارتی ‘wrh’y، و در عربی الرهاء است و امروز در ترکیه «اورفا» نام دارد) از آبادی‌های بسیار کهن است که در دشت حرّان در پیچ رودخانه فرات در مسیر آناتولی جنوبی به میانرودان شمالی ساخته شده است.ادسا عملاً در غرب و شمال با استان رومی Osrhoene (برگرفته از نام ایرانی خسرو) برابر افتاده است. (30) ادسا را سلوکوس اول (Seleucus I) به عنوان دژی نظامی تجدید بنا کرد و آن را به یاد پایتخت مقدونیه «ادسا» نامیدند. وقتی اشکانیان قدرت خود را به میانرودان بسط دادند، ادسا به عنوان امیرنشین کوچکی متحد با اشکانیان و تحت حاکمیت سهل‌گیر آنان به خود مختاری دست یافت و به تدریج برخی از جنبه‌های یونانی خود را از دست داد. از سال 132 ق.م. تا 242 میلادی تحت حکومت سلسله عربی ابقر (Abgar) بود که اعضای آن نام‌های نبطی، عربی، و اشکانی بر خود می‌نهادند. (31) رومیان به طور کلی مردم ادسا را عرب می‌انگاشتند. (32) به مناسب تصرف ادسا بود که تراژان عنوان «عربیکوس» (Arabicus) دریافت کرد.
مسیحیت در حدود سال 150 میلادی به ادسا نفوذ کرد و این شهر به تدریج مهم‌ترین اسقف‌نشین میانرودان شد. وقتی ایرانیان در سال 363 میلادی نصیبین را گرفتند، گروهی از آوارگان آنکه غالباً مسیحی بودند در ادسا اقامت گزیدند. تصور می‌رود یکی از آنان به نام افرایم (Ephrem) قدیس کسی باشد که حوزه‌ی علمیه مشهوری را بنیان نهاد که به نام «مکتب ایرانیان» شهرت دارد، او از نسطوریوس (Nestorius)، بنیانگذار کلیسای نسطوری پشتیبانی می‌کرد. (33) زبان کلیسایی و ادبیِ ادسا زبان سریانی بود و فرهنگ آن آمیزه‌ای بود از فرهنگ سریانی، ایرانی، و رومی. نام‌های اشکانی برخی از شاهان ادسا (فراداشت Fradasht، پاکور Paqor، پارثامسپات Parthamaspat، فرادات Fradat) بر نفوذ فرهنگی قوی ایران گواهی می‌دهد؛ (34) همچنین عناوین بعضی صاحبان مقامات (مانند پسگریبا pasgribā ، [پارتی pasāgrīw] عنوان بالاترین مقام رسمی پس از پادشاه نوهادرا nūhadrā [پارتی naxwaδār,naxaδār] و نیز جامه‌های مردان، سربندهای فاخر و زینت‌آلات آنان نیز گواه نفوذ اشکانیان است. پس از پیروزی شاپور اول در جنگ با رومیان، ادسا در حوزه نفوذ سیاسی ایران قرار گرفت، اما بارها میان ساسانیان و رقیبان غربی آنان دست به دست گشت و به طوری فزاینده زیر نفوذ روم و سپس بیزانس قرار گرفت. در سال 544 میلادی به محاصره ایرانیان درآمد، اما پایداری کرد و تسلیم نشد. (35) باری، در سال 609 میلادی به تصرف خسرو پرویز درآمد، اما هراکلیوس (Heraclius) آن را در سال 628 میلادی باز پس گرفت. در سالِ 639 در برابر سپاهیان عرب تسلیم شد. گروه قابل توجهی از جمعیتِ ادسا تا چند قرن پس از اسلام مسیحی بودند.

نصیبین

(Nisibis) که در شمال میانرودان و اکنون در ترکیه قرار دارد و Nusaybin خوانده می‌شود، مانند بیشتر شهرهای مرزی میان روم و ایران طی جنگ‌های ایران و روم و ایران و بیزانس بارها دست به دست گشت. (36) اما از حدود نیمه قرن چهارم میلادی تقریباً به طور پیوسته در دست ایرانیان باقی ماند. در سال 489 حوزه علمیه نسطوری ادسا، که بیش از آن نمی‌توانست فشارها و آزارهای بیزانس را تحمل کند، تحت حمایت ساسانیان به نصیبین انتقال یافت. (37) نصیبین در سال 639 میلادی به عرب‌های مسلمان تسلیم شد، همچنان که آمیدا (Diyārbakr) نیز که به نوبه‌ی خود مایه‌ی نفاق و موضوع اختلاف میان ایران و بیزانس بود و در نتیجه آسیب بسیار دیده بود تسلیم آنان گردید. (38)

آدیابن

(Adiabene در عربی حدیب) واقع در شرقِ دجله و در قلب امپراتوری پیشین آسور، با اشغالِ میانرودان به وسیله‌ی اشکانیان اهمیت یافت. (39) اشکانیان چنانکه مرسومشان بود، نسبت به امیرنشینان تحت حمایت خود سهل‌گیر بودند و به آنها اجازه می‌دادند امور خودشان را مستقلاً اداره کنند و از دین خود پیروی نمایند. ایزالس (Izales) شاه آدیابن (60 - 36 میلادی) همچون پدرش مونوبازوس (Monobazus)، به آیین یهود گروید. (40) اردوان دوم اشکانی پس از آن که به وسیله رقیبی از سلطنت برکنار شد به ایزالس پناه برد و ایزالس در باز پس گرفتن تاج و تخت به او کمک کرد. اردوان به عنوان قدردانی بر امتیازات ایزالس افزود و قلمروش را توسعه داد. تساهل اشکانیان نسبت به مذاهب دیگر، برخلاف تعصب و سخت‌گیری‌های ساسانیان، چنان بود که یهودیان ادسا، نصیبین و آدیابن در میان مشتاق‌ترین متحدانشان به شمار می‌رفتند و به شدت با حمله تراژان به مخالفت برخاستند، (41) «مخالفتی که در نتیجه‌ی آن خون‌های فراوانی از آنان به وسیله لژِیون‌های رومی ریخته شد.» (42) در دوره‌ی ساسانی (651 - 224 میلادی)، وفاداری آدیابن نسبت به اشکانیان، مانند وفاداریِ ارمنستان نسبت به آنان، همراه با پیشرفت مسیحیت در هر دو منطقه، موجب شد که مورد سوءظن ساسانیان قرار بگیرند. ولی این سوءظن پس از برقراری کلیسای نسطوری در ایران در سال 424 میلادی برطرف گردید.

هاترا

(Hatra - در عربی الحضر)، شهری کاروان رو واقع در شمال عراق، در جنوب غربی موصل، از مراکز اصلی نفوذ اشکانیان بود. (43) فراوانی نام‌های عربی در میان فرمانروایان هاترا مندرج در نبشته‌ا‌ی به زبان آرامی که در سال 1951 در ویرانه‌های آن شهر یافت شد (44) بر خصلت عربی آن شهر که قبلاً هرتسفلد (Hertzfeld) آن را عنوان کرده بود مهر تأیید نهاد. (45) تأثیر اشکانیان را در هاترا می‌توان از اسامی فارسی برخی از فرمانروایان دریافت. نخستین فرمانروایی که از خود به عنوان شاه نام می‌برد Malkā dhī (‘Arabh «شاهِ عرب‌‌ها») نام پارتی داشت: (Vologases = Valaxš, Balāsh) vlg’š. دست کم سه نفر از فرمانروایان دیگر هاترا ساناتروک (Sanatruk) نام دارند که از اسامی شاهان اشکانی است. (46) هاترا به صورت یک تحت‌الحمایه و تیول اشکانی باقی ماند و به عنوان شهری تجاری از آبادانی و رفاه برخوردار بود تا آن که ساسانیان در سال 224 میلادی اردوان آخرین پادشاه اشکانی را برانداختند. تا مدتی رومی‌ها در هاترا پادگانی علیه ساسانیان مستقر کردند؛ در نتیجه شاپور اول (70 - 240 م) در جریان لشکرکشی خود به استان‌های شرقی روم آنجا را گشود و به دست غارت سپرد و ویران کرد. سرنوشت هاترا «به عنوان درس عبرتی از ناپایدار بودن رونق دنیوی در روایات عربی شهرت یافت.» (47) افسانه‌ای درباره‌ی شکست ضیزن‌بن معاویه (Daizan b. Mu’āwiya) فرمانروای هاترا و تسلیم آن شهر به اعراب به تفصیل به وسیله مؤلفان مسلمان روایت شده است. (48)

کرخ میسان

Charax Spasinou)، عربی: کرخ میسان) اصلاً شهری سلوکی بود. (49) و شهرت داشت که آن را اسکندر بنیان نهاده بود و در میانرودان جنوبی در نزدیکی راس خلیج فارس قرار داشت، پس از آن که اشکانیان میانرودان را گشودند بازسازی شد. (50) بنیانگذار آن هیسپائوسینس عرب (Arab Hyspaosines) نامی ایرانی دارد. (51) همین گونه است نام بسیاری از اعضای سلسله او. (52) امرنشین میشان (در فارسی میانه Mēshūn) و در عربی (Maysān) در دوران اشکانی به مدت سه قرن تحت حمایت اشکانیان خودمختار باقی ماند، تا این که اردشیر، بنیانگذار سلسله‌ی ساسانی، آنجا را به استانی از استان‌های ساسانی تبدیل کرد. (53)

روابط ایران و اعراب در دوران ساسانی

با ظهور ساسانیان نیرومند و سخت‌کوش (651 - 224 م) و سیاست تمرکز آنان رابطه‌ی شهرهای مرزی و امیرنشین‌ها بی‌تابع با ایران تغییر کرد. برخی شهرها مانند هاترا و دورا ویران شدند، برخی دیگر مانند آمیدا (Amida) و کرخ میشان از خودمختاری محروم گردیدند، برخی شهرها نیز اهمیت خود را از دست دادند. اما حضور ایران در میانرودان و به طور کلی در جهان عرب حتی با شدت بیشتر دوام یافت. تیسفون مانند گذشته پایتخت ماند و به کلانشهری بدل شد که از چندین شهر تشکیل می‌شد. (54) جمعیت آن بیشتر آرامی، سوریایی و عرب بود و ایرانیان در اقلیت قرار داشتند. (55) با این حال، این شهر به عنوان مظهری از تمدن ایرانی و یک منبع نفوذ ایران تلقی می‌شد. کاخ‌های باشکوه سلطنتی (از جمله بنای چشمگیر ایوان کسری با تالارعظیم بارعامش) و تجملات درباری و شکوه اشرافیت ایرانی موجب برانگیختن حس تحسین سران عرب و باج‌گزارانی می‌شد که از پایتخت دیدن می‌کردند. (56)
با کمک ساسانیان در عراق شهرهای تازه‌ای بنا نهاده شد و یا بازسازی گردید و اهمیت و اعتبار یافت. یکی از این شهرها که به ویژه معتبر شد حیره بود.

حیره

حیره شهر و امیرنشینی عرب بود در مراکز عراق . (57) در دوران ساسانی پس از سقوط سریع دورا و هاترا و پالمیر، حیره به عنوان شهری کاروانرو و مرکزی تجاری شهرت و رونق یافت. حیره که عراق و ایران را به سوریه، از توابع روم وصل می‌کرد محل تلاقی فرهنگ‌های ایرانی و عربی و بیزانسی بود. فرهنگ بیزانسی بیشتر به وسیله مسیحیت نسطوری عرضه می‌شد که اکثریت مردم حیره به تدریج به آن گرویده بودند (در منابع آنان را «عباد» نامیده‌اند) ساسانیان از سال 424 به بعد که کلیسانی نسطوری به وسیله بهرام‌گور به عنوان کلیسای رسمی ایران به رسمیت شناخته شد از آن حمایت می‌کردند (با آن که شاهان حیره که لخمی خوانده می‌شدند به خلاف مردمش تقریباً تا پایان کار خود مشرک باقی ماندند) (58). حیره به مدت سه قرن، تا انتشار اسلام در میان شهرهای عرب، رقیبی نداشت.
بسیاری از شاعران عرب، از جمله اعشی، نابغه، طرفه، لبید و حسان ابن ثابت، در جستجوی صله و حامی به دربار لخمیان حیره رو می‌آوردند و برای پادشاهان حیره مدیحه می‌سرودند. (59) آرتور جفری (Arthur Jeffery) می‌نویسد «عدی‌بن زید، شاعر مسیحی زمانی دراز در دربار حیره زیست، همچنان که اعشی که به مسیحیت تمایل داشت نیز چنین کرد. اشعار آنها پر است از واژه‌های فارسی.» (60) شهرت شاهان لخمی که تاج خود را از پادشاهان ساسانی دریافت می‌کردند (61) بالا گرفت و فراگیر شد و در تواریخ و تذکره‌ها و آثار ادب عربی بازتاب یافت. (62) شاهان حیره از مرزهای غربی ایران در برابر فشارهای صحراگردان بدوی شبه جزیره‌ی عربستان پاسداری می‌کردند و در جنگ‌های ایران علیه بیزانس و دست نشاندگان غسانی آنها نیروهای کمکی فراهم می آوردند. جاده تجارت ادویه را امن نگاه می‌داشتند و از منافع بازرگانی ایران مراقبت می‌کردند و به حفظ حوزه نفوذ ایران در عربستان، به ویژه در سواحل عربی خلیج فارس یاری می‌دادند. (63) این شاهان که کارگزار پادشاهان ساسانی (عمال من قِبَل الفرس) (64) بودند قدرت خود را اساساً از حمایت سپاه ایران و واحدهای نظامی ایران مستقر در حیره کسب می‌کردند. (65) ساسانیان سلطه‌ی بازرگانی و سیاسی خود را گاهی تا نقاطی دوردست چون مکه و یثرب (مدینه‌ی بعدی) در حجاز به وسیله شاهان لخمی اعمال می‌کردند. (66) ایران به عنوان بخشی از مبارزه خود با بیزانس «می‌کوشید تا نفوذ خود را از طریق شاهراه معروف تجاری و فرهنگی که حیره را به مکه و یثرب می‌پیوست اعمال نماید و بدین وسیله در حجاز با نفوذ غسانی‌ها که تابع بیزانس بودند مقابله کند. (67) روابط صمیمانه‌ی ایران و شاهان لخمی، (68) حیره را به صورت مرکزی برای نفوذ فرهنگ ایرانی به سایر نقاط شبه جزیره‌ی عربستان درآورد. به طوری که عرفان شهید یادآوری می‌شود «وابستگی ثمربخش لخمی‌ها به ایران در اشکال گوناگون حیات نظامی و سیاسی و زندگی اجتماعی و فرهنگ مادی حیره بازتاب یافت.» (69) وی باز می‌افزاید: به مدت حدود سه قرن حیره تقریباً به تنهایی به عنوان مرکز مهمی تلقی می‌شد که از آن فرهنگ متعالی‌تری به اعراب شبه جزیره سرایت می‌کرد. از میان همه عناصر اساسی فرهنگی بی‌شک ایجاد و انتشار خط عربی و آثار کتبی عربی بود که نیاز یک زندگی سازمان یافته و با ثبات شهری را که در حیره وجود داشت ایجاب می‌کرد. (70)

یمن

منبع دیگر حضور و تأثیر ایران در عربستان پیش از اسلام، به غیر از حیره، غلبه‌‌ی ایران بر یمن بود. در قرن ششم، اوضاع مغشوشِ آن کشور فرصتی برای ساسانیان فراهم آورد که در امور آن دخالت کنند و قدرت سیاسی خود را به جنوب عربستان گسترش دهند. انحطاط پادشاهای حمیر در یمن و بت‌پرستی آنان، فشار حبشی‌های مسیحی که طرفدار وحدت ذات مسیح بودند، و همچنین مقاومت یهودیان یمن در برابر مسیحیان که استقلال ملی یمن را می‌خواستند، همگی موجب شد تا اوضاعی بی‌ثابت همراه با اختلافات مذهبی و دسیسه‌های سیاسی و رقابت‌های دائمی پدید آید. (71)
ذونواس شاه یمن که به آیین یهود گرویده (حمزه‌ی اصفهانی، ص 133) و تاج و تخت یمن را به دست آورده بود، ظاهراً در سیاست‌های ضد مسیحی خود مورد حمایت منذر سوم، پادشاه حیره، قرار داشت که به رغم آن که اتباعش مسیحی نسطوری بودند، خود مشرک بود و با حبشی‌های مسیحی دشمنی می‌ورزید. (72) می‌توان حدس زد که منذر در تشویق ذونواس از پشتیبانی سروران ساسانی خود، که از توسعه نفوذ بیزانس در عربستان ناخشنود بودند، برخوردار بوده است.
به گفته پروکوپیوس (Persian Wars I.xx 1-13) چند سالی پیش از سال 531 میلادی پادشاه حبشه، به تشویق یوستی‌نیان (Junstinian) امپراتور روم (بیزانس) و برای دفاع از همدینان مسیحی خود، که مورد آزار مشرکان و یهودیان یمنی بودند، جنوب یمن را اشغال کرد، پادشاه آنجا را کشت و دست نشانده‌ای را به جای او گمارد. اما این دست نشانده محبوبیت نیافت و نتوانست شورش علیه خود را فرونشاند. ابرهه Abraha)، که ظاهراً شکل حبشی ابراهیم است) (73) جانشین او شد که به گفته پروکوپیوس اصلاً برده‌ی بازرگانی بیزانسی بود.
در کتیبه‌ای که یادگار پایان یافتن تعمیرات سد مأرب است، ابرهه ادعا می‌کند نمایندگانی از دربارهای حبشه، بیزانس، ایران، حیره، و غسّان به حضور وی باریافته‌اند. یوستی نیان او را تشویق کرد که به حیره حمله کند، اما او از روی احتیاط جز تظاهر به این کار اقدامی نکرد. (Procopius, Persian Wars I.xx 13) اما به قبیله‌ی مَعدّ در مرکز عربستان حمله کرد، که تابع پادشاه لخمی حیره عمروبن منذر سوم بود. (74)
احتمالاً همین لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حیره است که در سوره‌‌ی 105 قرآن درباره‌ی حمله به مکه به وسیله «اصحاب الفیل» به منظور ویران کردن کعبه بازتاب یافته است. (گفته‌اند که مردم مکه وقتی فیل‌هایی را پیشاپیش سپاه عربستان جنوبی دیدند غافلگیر شدند). (75)
عدم محبوبیت پادگان حبشه در یمن سرانجام واکنشی ملی تحت رهبری سیف ابن‌ ذی ‌یزن پدید آورد و او پس از مذاکره‌ای بی‌‌حاصل برای جلب کمک غسّانی‌ها (طبری، جزء دوم، جلد اول، ص 52 - 946)، به کمک عمروبن هند، شاه حیره، نزد خسرو انوشیروان آمد و به رغم بی‌میلی اولیه‌ی خسرو به دخالت در کار یمن، توانست نظر او را جلب کند. (76) خسرو نیرویی (77) به فرماندهی یکی از بزرگان به نام وَهریز (78) گسیل داشت تا حبشی‌ها را از یمن براند. وَهریز و سپاهش با هشت کشتی حرکت کردند؛ دو کشتی غرق شد و شش کشتی در سواحل یمن پهلو گرفتند. در جنگی که درگرفت حبشی‌ها شکست خوردند و سیف ‌بن ‌ذی یزن به عنوان خراجگزار ایران بر تخت یمن نشست. (79) پس از شکست حبشی‌ها سیف خشم خود را بیرون ریخت و دستور داد بسیاری از آنان را کشتند، اما خود نیز در اقدامی انتقامجویانه کشته شد. خسرو بار دیگر وهریز را با چهار هزار سپاهی به یمن فرستاد تا یکباره و برای همیشه کار حبشیان را بسازد و آن کشور را امن کند. وهریز را پس از پیروزی به فرمانروایی یمن گمارد و یمن از آن پس وابسته به ایران شد.
از وهریز تا دادویه هشت امیر ایرانی یکی پس از دیگری بر یمن حکومت کردند؛ (80) آخرین آنها به نام باذان یا باذام، (81) همزمان با محمد (صلی‌ الله ‌علیه و آله‌ و سلم) بود و با پیامبر به توافقی دست یافت. افراد پادگان ایرانی که در یمن برجای مانده و از میهن خود دور افتاده بودند به ویژه پس از برآمدن اسلام و فروپاشی قدرت ساسانی به تدریج جذب اعراب محلی شدند. اما، اخلاف آنها که «ابناء» نامیده می‌شدند تا زمانی پس از اسلام به صورت گروهی ممتاز دوام یافتند (82) و به طوری که گلدزیهر می‌گوید باید نقش انتقال مفاهیم و افکار ایرانی را به اعراب ایفا کرده باشند. (83)

حجاز

نفوذ ایرانی‌ها در مناطق عربی به یمن و سرزمین حیره و سواحل شرقی جزیرةالعرب محدود نمی‌شد. ساسانیان می‌کوشیدند نظارتشان را از طریق دست‌نشاندگان خود تا نواحی دورتی چون حجاز، مکه و خصوصاً یثرب (مدینه‌ی بعدی) گسترش دهند. انگیزه‌ی این گونه کوشش‌ها، گذشته از زیاده‌جوییهای متعارف یک شاهنشاهی، ناشی از منافع بازرگانی و تمایل به خنثی کردن نفوذ بیزانس بود.
در حالی که حضور ایرانیان در حیره و متعلقات آن و نیز یمن به خوبی آشکار و مستند است، در مورد حجاز کاملاً چنین نیست، و این تا حدی نتیجه‌ی اندک بودن مدارک قابل استناد درباره‌ی تاریخ خود حجاز در دوران پیش ‌از اسلام است. با این حال، مطالعه قابل استناد درباره‌ی تاریخ خود حجاز در دوران پیش از اسلام است. با این حال، مطالعه دقیق منابع موجود شکی درباره‌ی کوشش ساسانیان در برقرار کردن سلطه‌ی سیاسی بر منطقه و برخی پیروزی‌های آنان باقی نمی‌گذارد. نولدکه در حواشی مفصل خود بر بخش ساسانیان تاریخ طبری (84)، و سپس گوستاو روتشتاین (Gustav Rothstein) در شرح مفصل خود درباره‌ی سلسله لخمی در حیره، (85) هم به منابع اسلامی توجه کرده‌اند و هم به منابع غیراسلامی (خصوصاً سریانی و بیزانسی) تا روابط میان ایران و حیره، و از طریق حیره با دیگر بخش‌های عربستان را روشن کنند. (86) کیستر (M. J. Kister) در مقاله‌ای عالمانه “Al-Hirā; Some Notes on its Relations with Arabia,” Arabica, 15, 1968 (حیره: نکاتی چند درباره‌ی روابط آن با عربستان) با تکیه بر احادیث و تفاسیر قرآنی اطلاعات بیشتری درباره‌ی نفوذ ایرانیان در حجاز ارائه می‌دهد.
مختصراً کیستر بر پایه احادیث و تفاسیر آیه‌‌ی 26 از سوره‌ی هشتم قرآن چنین نتیجه می‌گیرد که مردم شبه جزیره‌ی عربستان از قدرت ایران و بیزانس بیمناک، از رقابت آنان آگاه و از تلاش‌های ایران برای در اختیارگرفتن امور حجاز نگران بودند (ص 44 - 134). حدیثی که ابن سعید، مؤلف قرن هفتم ضبط کرده است از تلاشی جالب از سوی ایران برای سلطه بر مکه حکایت دارد: وقتی قباد به آیین مزدک گروید و شاه حیره را که از او پیروی نکرده بود برکنار ساخت، از جانشین او، حارث‌الکندی، خواست که آیین مزدک را بر اعراب نجد و تهامه بپذیراند. در مکه برخی به این آیین گرویدند (تَزَندَقَ)، و وقتی اسلام ظهور کرد، هنوز گروهی از اعراب بودند که مزدکیان پیشین شمرده می‌شدند. (87) اما کسانی هم بودند که از گرویدن به آیین مزدک خودداری کردند (ص 144 و بعد). ابن خردادبه حدیثی را ضبط کرده (88) که به موجب آن «مرزبان البادیه» («امیر منطقه‌ی صحرایی عربستان» یعنی نماینده‌ی پادشاهِ دست نشانده‌ی حیره) شخصی را به عنوان تحصیلدار مالیاتی بر مدینه گمارد. این حدیث به موجب حدیث دیگری که یاقوت (بلدان، جلد 4، ص 640) آورده است تأیید می‌شود. (89) به نظر می‌رسد که گسیل داشتن این گونه مأمورین مالیات با سلطه‌ی یهودیان بر قبائل اُوس و خزرج همگام بوده باشد، هر چند ابن ‌سعید در کتاب خود نشوه‌الطرب اطلاعات مهمی درباره‌ی تداوم نظارت ساسانیان بر مدینه، حتی پس از پایان یافتن سلطه یهودیان، به دست می‌دهد (ص 146 و بعد). به علاوه ابن‌سعید گزارش می‌دهد که میان یهودیان و قبائل اُوس و خزرج غالباً جنگ در می‌گرفت، تا این که عمروبن اطانابه به دربار نعمان ابن‌منذر، پادشاه حیره، پیوست و از طرف او به سمت والی مدینه منسوب شد (مَلّکه). ابن‌سعید شعری را در هجای همین عمرو سروده از پدر حسّان‌ابن ثابت نقل می‌کند که اصالت این داستان را تائید می‌نماید. این شعر همچنین حدیثی را که ابن خردادبه نقل کرده است تأیید می‌کند و «بر تداوم حکومت ایرانیان بر مدینه طی نیمه دوم قرن ششم میلادی گواهی می‌داد» (ص 149).
درباره‌ی تأثیر سیاسی ایران ساسانی بر عربستان اطلاعات بیشتری از ابن‌حبیب به دست ما رسیده است. وی در کتاب خود المُحبّر میان دو نوع قبایل عرب تفاوت می‌گذارد، یکی قبایلی که شیوخ آنها با ایران یا حکومت دست نشانده‌ی ایران در حیره همکاری می‌کردند و به عنوان پاداش تیولی دریافت می‌داشتند. دیگر قبایلی که روش استقلال پیش می‌گرفتند (ص 150). شاهان ساسانی به شاهان حیره نیز تیولی واگذار می‌کردند که از درآمد آن هم هزینه‌های خود را می‌پرداختند و هم همکاری یا اطاعت قبائل دیگر را به دست می‌آوردند. (90) در النقائد (91) داستانی درباره‌ی قُرَة ابن ‌هبیره، که نعمان شاه حیره‌ کاروان خود را در عُکاظ (بازار مکه) به او سپرده بود، آمده است که بازتاب رابطه تجاری میان حیره و حجاز است. داستان دیگر که در بلاذری، ابن‌کلبی، و ابن‌اثیر درباره‌ی تحریک قبیله مَعَدّ و قبایل دیگر به وسیله‌ی نعمان، شاه حیره، برای حمله به قبیله بنو عامر هنگام بازگشتشان از عُکاظ آمده است نه تنها نشان دهنده‌ی منافع تجاری حیره، و در نتیجه ایران، در حجاز است، بلکه همچنین نشان‌دهنده شیوه‌ای است که شاهان حیره به وسیله‌ی آن از اختلافات میان قبائل در راه منافع خود و برای حفظ سلطه خویش استفاده می‌کردند (برای منابع نگاه کنید به (Kister, p 154).
به موجب شرح مفصلی که ابوالبقا آورده است، امرالقدیس البدن، شاه حیره تقسیماتی را که در سپاهیان خسرو معمول بود برای سپاه خود اقتباس کرد و بر آن اساس نام‌هایی بر آنها نهاد که تا پایان دولت حیره مرسوم بود (Kister, p. 166)
اگر درباره‌ی روابط ایرانیان و اعراب پیش از اسلام به تفصیل گراییده‌ام به این دلیل است که آنچه پیش از برآمدن اسلام میان اعراب (همچنین میان دیگر عناصر جامعه‌ی اسلامی) رخ داده بود تأثیری مستقیم بر نشأت تمدن اسلامی داشت. بنابراین، برای آن که حضور ایران را در جهان اسلام بتوان درک کرد، باید ریشه‌های قدیمی‌تر آن را در میان عرب‌ها به حساب آورد.
این نیز قابل ذکر است که کینه‌ای که اعراب پس از فتح ایران نسبت به ایرانیان ظاهر نمودند، که به نحو شایسته‌ای موضوع تحقیق گلدزیهر قرار گرفته است (Muslim Studies, I, pp. 102-98) دست کم تا حدی به مناسبت سلطه‌ای بوده است که ایرانیان از طریق شاهان حیره بر آنها اعمال کرده بودند و خراجی که به وسیله آنان بر شماری از قبائل عرب تحمیل نموده بودند. کیستر به عده‌ای از کشمکش‌ها، نبردها و کشتارهایی اشاره می‌کند که ناشی از تحمیل مالیات‌هایی بوده است که از طرف دست نشاندگان ایران بر قبایل عرب تحمیل می‌شده است.
روتشتاین توصیفی از قوای نظامی شاهان حیره به دست می‌دهد که متشکل از چهار لشکر و عناصر گوناگون بوده است. یکی از آنها به نام «ودائع»، متشکل از سربازان سپاه ایران بوده است که با مأموریت یک ساله به حیره اعزام می‌شدند و پس از آن سربازان تازه نفسی جای آنها را می‌گرفتند. این سربازان نیروی واقعی و تکیه‌گاه شاهان حیره بودند که هم به آنها کمک می‌کردند و هم بر آنها نظارت می‌نمودند. (92)

پی‌نوشت‌ها:

معارف، ص 621، درباره‌ی زنادقه (یعنی مانوی‌ها) که از الحیره تا مکه پراکنده بودند، رجوع شود به:
Ibn Rusta, A’ lāq, p. 217.
درباره‌ی نقش مهمی که عرب‌ها در تبلیغ مانویت در مصر (که از ایالات امپراتوری روم بود) ایفا کردند رجوع شود به:
W. Seston, Dioclétian et la térarchie, I, pp. 148 ff., pp. 148 ff., particularly pp. 156, 166; cf. H. Schaeder, Gnomon, 9 (1934), p. 341, apud Seston, p. 152, n. 3; and I. Shahid, Rome and the Arabs, p. 112, n. 3.
درباره‌ی تأثیر احتمالی اعتقادات مانویان بر محمد (صلی‌ الله علیه و آله ‌و سلم) در مسئله‌ی وحی و همچنین تأثیر آنان بر گروهی که «حنیف» خوانده می‌شدند رجوع شود به:
T. Andrae, Mohammed, pp. 105, 110, 112.
See W. Seston, “Le Roi Sassanide Narsès, les arabes, et le manichéisme,” in Mélanges syriens offerts à M. René Dussaud (Paris, 1939), pp. 227-34, apud I. Shahid, Byzantium and the Arabs in the Fourth Century, pp. 33-34.
در قرن هشتم (دوم هجری) هنوز مانویان در سوریه در میان عرب‌ها وجود داشتند و مهدی خلیفه در سفر خود به سوریه در سال 163 هجری دستور اعدام آنها و نابودی کتاب‌هایشان را صادر کرد. رجوع شود به:
Tabarī, III/I, p. 499.
رجوع شود به صص 46 و 47.
رجوع شود به:
Xenophon, Cyropaedia I. i.4; VII. Iv. 16; VII. V. 14. Cf. Darius’ satrapy Arabāya, Behistūn inscription, col. 1, 1. 15.
برای ذکر این ساتراپ‌نشین در مواضع دیگر رجوع شود به:
Kent, Old Persian, Index.
به گفته‌ی گزنوفون، داریوش مگابیزوس را به عنوان ساتراپ آن استان گماشت، رجوع شود به: Cyropaedia VIII. Vi. 7.
Herodotus III. 5, 9.
Herodotus VII. 86-87; cf. Pauly - Wissowa, I./1, col. 346.
درباره‌ی نفوذ اعراب به داخل میانرودان و شیوه‌ی زندگی آنان در آنجا رجوع شود به:
M. G. Morony, Iraq, pp. 214 ff.; cf. I. Shahid, Rome and the Arabs, pp. 7 ff.
عرفان شهید در کتاب خود Byzantium and the Arabs in the Fourth Century, pp. 119 ff. در تأیید این نفوذ می‌افزاید که غسانی‌‌ها (از جمله مردم پالمیر) پیش از آنکه در سوریه ساکن شوند مدتی در جنوب عراق می‌زیستند.
رجوع شود به:
M. Rostovtzeff, Caravan Cities, pp. 19 f.
درباره‌ی تجارت میان پالمیر در سوریه از توابع روم از یک‌سو و ادسا و نصیبین و آدیابن [حدیب] از سوی دیگر رجوع شود به:
J. B. Segar, Edessa, pp. 29-30.
J. B. Segar, Edessa, pp. 11, 19, 30 .
اما نباید فراموش کرد که قلمرو دولت اشکانی در این نواحی قبلاً بخشی از امپراتوری هخامنشی بود و هنر و فرهنگ بومی آنان بیش از دویست سال قبل از اشکانیان یعنی در دوران هخامنشی در معرض نفوذ ایران قرار گرفته بود.
“Dura,” pp. 157 - 304.
همان مأخذ و ص 53 - 252. روستوفتسف (Rostovtzeff) نظر کومون (Franz cumont) را درباره‌ی یونانی - سوریانی شمردن هنر دورا را رد می‌کند و منشأ الهام آن را بیشتر ایرانی می‌شمارد؛ رجوع شود به:
pp. 238, 240f., 256, 258f., 260 f
همچنین رجوع شود به:
Rostovtzeff, Caravan Cities, pp. 214 ff.
درباره‌ی هنر دورا و تأثیرات هنر اشکانی در آن رجوع شود به همان اثر بخصوص صفحات:
pp. 167ff. 182, 193ff., 271, 293 ff.
همچنین رجوع شود به:
R. Ghirshman, Parthians and Sassanians, I and IV, especially pp. 35-37, 49-51; M. A. R. Colledge, Parthians, pp. 115ff.’ and D. Schlumberger, “Parghian Art,” pp. 1027-54; G. Widengren, Kulturbegegnung, pp. 5ff., 12-24.
رجوع شود به:
“Dura,” pp. 238ff., 266f., 293ff.; cf. Ghirshman, Parthian and Sassanians, p. 12.
در این اثر گریشمن از نظریه روستوفتسف حمایت می‌کند. اما هنری سیریگ (Henri Seyrig) بیش از روستوفتسف بر عنصر یونانی - ایرانی تأکید دارد، رجوع شود به:
“Armes et costumens iranieenes de Palmyre”, in Syria, 29, 1940, pp. 177-328.
همچنین رجوع شود به شلومبرگر (Schlumberger) که به همان اندازه بر تأثیر عنصر یونانی که بیشتر ناظر بر هنر ساختمان است. او در یک ارزیابی متعادل می‌نویسد: «این تحول بزرگ سیاسی [یعنی سلطه‌ی اشکانیان] نمی‌توانست از تأثیر بر هنرها بر کنار بماند - هنری که ناچار باید خود را با سلیقه و نیازهای فرمانروایان جدیدش [یعنی اشکانیان] سازگار سازد که این هنرها برای آنان بوجود می‌آمد. بدین‌ ترتیب هنری واقعاً یونانی - ایرانی زاییده شده که عنصر یونانی غالب خود را با عنصری که از هخامنشیان برجای مانده بود با عناصر نو - ایرانی [یعنی پارتی] به هم می‌پیوست و این ترکیب اکنون هم در شمایل‌نگاری و هم در سبک هنرها پدیدار می‌شد، “Partian Art,” p. 1048. همچنین رجوع شود به: Cf. Ghirshman, Parthians and Sassanians, p. 87.
“Dura,” p. 202. Actually 265 years; see P. Leriche, “Dura,” in Elr., VII, pp. 589ff.
Rostovtzeff, “Dura,” pp. 295f.
رجوع شود به همان منبع صفحات 147، 165، 162: همچنین ص 197 درباره‌ی حل شدن یونانیان این نواحی در ساکنین شرقی آن.
See N. C. Debevoise, A Political History of Parthia, p. 78, n. 36. For classical sources, and D. Bivar, “The Political Hisotory of Parthia under the Arsacids,” pp. 48ff., 66.
Rostovtzeff, “Dura,” pp. 189-90.
Ibid., pp. 242, 270f. Schlumberger, “Parthian Art,” pp. 1030, 1053; Debevoise, A Political History of Parthia, pp. 96 ff.
در بیشتر شهرهای دیگر میانرودان مانند آشور و تیسفون مردم یک دست نبودند بلکه از نژادهای متفاوت ترکیب می‌شدند. در این شهرها ایرانیان با عناصر آرامی و عرب تماس حاصل می‌کردند.
به گفته‌ی پ. لُریش (P. Leriche) که به همراه ا. محمود (A. Mahmoud) از سال 1987 مدیر گروه فرانسوی - سوریانی حفاری‌های دورا بوده است، در مقاله “Dura”, pp. 589-93 و به گفته‌ی D.N. MacKenzie, in Elr., VII, pp. 593-94 این تاریخ برخلاف آنکه روستوفتسف در “Dura”, pp. 195 آورده است در حدود 280 ق. م. نمی‌باشد.
در مورد ادبیات دورا رجوع شود به:
Watzinger in Pauly-Wissowa, Suppl. VII, cols. 149-69; C. Hopkins, the Discovery of Dura-Europos, New Haven: Yale University Press, 1979, and Leriche, “Dura”.
Rostovtzeff, “Dura,” p. 202.
رجوع شود به: Debevoise, A Political History of Parthia, p. 205 اما لُریش به دلیل فقدان مدرک منکر اهمیت بازرگانی دورا است، “Dura,” PP. 598-93.
درباره‌ی شرح این حملات شاپور رجوع شود به:
W. B. Henning, “The Great Inscription of šāpūr I, pp. 823-49; Idem, “Notes on the Great Inscription of šāpūr I, “pp. 40-54; A. Maricq,:Res gestae divi Saporis”, A . Maricq and E. Honigmann, “Recherches sur les ‘Res gestae divi Saporis.’” For a summary of events see R. N. frye, “The Political history of Iran under the Sassanians,” pp. 124-27.
در مورد سنگ‌نوشته‌های اشکانی و فارسی میانه و نوشته‌های دیگر رجوع شود به:
D. N. MacKenzie, “Dura ii: Inscriptions,” pp. 593-94 (with bibliography); Ph. Gignoux, Glossaire des inscriptions pehlevies et parthes (with bibliography); R. N. Frye, ed., The Parthian and Middle Persian Inscriptions of Dura- Europos; W. B. Henning. “Mitteliranisch,” pp. 41f., 46; B. Geiger, The Synagogue; The Middle Iranian Texts, pp. 283-317.
Rostovtzeff. “Dura,” pp. 200, 203; Rostovtzeff, Caravan Cities, pp. 197f., 203.
رجوع شود به:
“Dura,” pp. 236ff., 256, 258; Caravan Cities, p. 215.
این خصوصیات اغلب مورد بحث مورخان هنر ایرانی و خاورمیانه قرار گرفته است؛ مثلاً رجوع شود به:
Schlumberger, “Parthian Art,” p. 1050; Ghirshman, Parthian and Sassanians, p. 36, and Leriche, “Dura-Europos,” pp. 589 - 93.
اما درباره‌ی ریشه‌های برخی از این تصاویر توافق قطعی وجود ندارد، به استثنای چهره‌نگاری تمام‌رخ، اما این که این خصوصیات مشخص کننده هنر اشکانی است مورد توافق همه است. رجوع شود به:
Perkins, The Art of Dura-Europos (1973)
وی همچنین کاوش‌ها و پژوهش‌هایی را که پس از Dura-Europos and its Art (1938) تألیف رستوفتسف انجام گرفته.
Lieu, “Edessa,” in Elr., pp. 174-75.
J. B. Segal فهرستی از این شاهان به دست داده است. رجوع شود به:
“Abgar,” in Elr, I, p. 211 a and in E. Honigmann under “Orfa,” in Elr, III, p. 1062b.
Tacitus XII. 12. 14; Pliny the Elder, Naturalis historia V. 85.
رجوع شود به:
Segal, Edessa, pp. 87ff.; Lieu, in Elr, VIII, p. 174.
نسطوریوس پاتریک یا به طریق قسطنطنیه معتقد بود که مریم را نباید «مادر خدا» بلکه «مادر عیسی» خواند. او را به عنوان بدعت‌گذار نفی بلد کردند. کلیسای ایران نسطوری بود.
Segal, “Abgar,” in Elr, I, p. 211; Segal, Edessa, p. 30, n. 3; W. B. Henning, ‘The Monuments and Inscriptions of Tang-I Sarvak,” p. 151; W. B. Henning, “A New Parthian Inscription,” p. 124; A. D. H. Bivar and S. Shaked, “The Inscriptions at Shīmbār,” p. 265.
Procopius, Persian Wars II. xxvi. 5-27, 46.
برای بررسی تاریخ نصیبین در دوران‌های پیش از اسلام و مراجع یونانی و رومی و سریانی رجوع شود به:
E. Honigmann in Elr, III, pp. 558-60; and J. sturm in Pauly - Wissowa, XVII/I, cols. 714-57.
See N. Pigulevskaja, Les Villes de l’état iranien, pp. 244-51.
On Amida see Ammianus Marcellinus, 18. 9-10, 19. 1-9, 20.2.1-5, 11. 4ff.; Procopius, Persian Wars I. Vii. 4, 12ff., ix. 1-4, 20, 23; Adontz, Armenia, tr. N. garsoïan, index; Honigmann, Die Ostgrenze, index, J. Marquart (Markwart), Erānšahr, pp. 118, 172; Pigulevskaja, Les Villes de l’état iranien, pp. 61-78; D. Sellwood in Elr, I, p. 938.
For classical sources see Debevoise, A Political History of Parthia, pp. 165f. and index; Sellwood, in Elr, I. p. 475a; and Pauly- Wissowa, 1/1, cols. 1833-35.
درباره‌ی فرمانروایان یهودی آدیابن و اهالی یهودی آن رجوع شود به:
Neusner, Jews in Babylonia, I, pp. 61ff. and index.
See Pigulevskaja, Les Villes de l’état iranien, pp.61-78.
Sellwood, in Elr I, p. 458b: cf. Neusner, Jews in Babylonia, I, pp. 76-88.
See T. Nöldeke, Perser und Araber, pp. 33ff.; Herzfeld, “Harta,” pp. 655-76; Pauly-Wissowa VII/1, cols. 2516-23; F. Altheim and R. Stiehl, Die Araber in der alten Welt, I, pp. 275-78, IV, 246-305; C. E. Bosworth, “Iran and the Arabs,” pp. 593f. On the intluence of Parthian art on the art of Hatra see above, pp. 15f. [?], and Colledge, Parthians, pp. 157-62, plates 50, 56.
Bosworth, “Iran and the Arabs,” p. 595.
“Hatra,” p. 665.
See Justi, Iranisches Namenbuch, pp. 282-83; A. Maricq, “Hatra de Sanatrauk,” Syria, 32 (1955), p. 283; Henning, “Mitteliranisch,” p. 41, n. 1. (
Bosworth, “Iran and the Arabs,” p. 596.
به موجب این افسانه پیروزی شاپور اول در نتیجه‌ی خیانت نادره دختر فرمانروای هاترا به دست آمد. نادره عاشق شاپور شد و به شرط آن که شاپور با او ازدواج کند به شهر خود خیانت کرد. شاپور پس از ازدواج وقتی دانست که آن دختر چگونه نازپرورده‌ی پدرش بوده است با خشم از ناسپاسی او و بیمناک از این که به همان‌گونه نسبت به خودش نیز خیانت کند دستور داد تا گیسوان او را به دم اسبی بستند و آن را به تاخت درآوردند تا کشته شد. رجوع شود به:
Tabarī I/2, pp. 827ff., Mas’ūdī, Murūj, ed. Pellat, II, 1407-11; Ibn Qutaiba, “Uyūn, IV, pp. 119-2-; Tha'ālibī, Ghurar, p. 492; A. Christensen, “La princesse sur la feuille de myrte,” pp. 241-57; A. Christensen, L’ Iran, p. 218, n. 1; Ch. Pellat in El2, III, pp. 50f. under “al-Hadr”.
این افسانه را به اردشیر و شاپور دوم نیز نسبت داده‌اند و روایات متعدد دارد و همچنین موضوع یکی از داستان‌های هانس کریستیان آندرسن (Hans Chrisitian Andersen) است.
Pauly-Wissowa, III/2, col. 2122, no. 10; W. W. Tam, Greeks in Bactria and India, p. 53.
See J. Hansman, “Characene and Charax,” Elr, V, pp. 363-65; A. R. Bellinger, “Hyspaosines of Charax,” pp. 53-67; Debevoise, A Political History of Parthia, p. 38; G. Le Rider, “Monnaies de Characène,” pp.203, 251; Altheim and Stiehl, Die Araber in der alten Welt, I, pp. 317-43.
برای آشنایی با اشتقاق‌های مختلفی که برای این نام بدست داده شده رجوع شود به:
Bellinger, “Hyspaosines of Charax,” p. 54, n. 8, and Bosworth, “Iran and the Arabs,” p. 594.
فهرستی از این اسامی در تاریخ ایران کمبریج آمده است.
Camb. Hist. Of Iran, III/I, p. 315; for references, see ibid., pp. 311ff. See also Humbach and SkjaervØ, Paikuli, 3/b, pp. 70ff. on Adurfarnbay, king of Mēšān.
رجوع شود به: Pigulevskaja, Les Villes de L’état iranien, pp. 119-23. که به تحلیلی مارکسیستی از سیاست ساسانیان در میانرودان پرداخته است. همچنین رجوع شود به:
Neusner, Jews in Babylonia, II, pp. 10-11.
See E. Honigmann in Pauly - Wissowa, Suppl. IV, cols. 1102-19, and J. Kröger in Elr, VI, pp. 446-80.
Kröger, in Elr, VI, p. 447a.
Cf. Goldziher, “Islamisme et parsisme,” p. 22.
بحتری (Buhturī وفات 897 م) قصیده‌ی کاملی در شرح ایروان کسری دارد (رجوع شود به ص 68).
درباره‌ی حدود جغرافیایی حیره و وضع اداری آن از قرن ششم به رجوع شود به:
Morony, Iraq, pp. 151-55.
فقط آخرین شاه لخمی، نعمان، آشکارا به مسیحیت گروید. رجوع شود به:
I. Shahid, “Lakhmids,” in El2, V. p. 643a.
Bosworth, “Iran and the Arabs,” p. 609.
The foreign Vocabulary of the Quran, p. 14.
می‌گویند هرمز چهارم به نعمان سوم تاجی بخشید که 60000 درهم ارزش داشت، رجوع شود به:
Tabarī I/2, p. 1018; G. Rothstein, Dynasie der Lahmmīden, p. 128.
طبری جزء اول، جلد دوم، ص 71-744، 22-821، 63-850، 99-888، 981، 32-16، 39-1038؛
Nöldeke, Perser und Araber, pp. 23-24, 46, 78-85, 147-50, 168, 172, 221, 312 - 49.
مسعودی، مروج الذهب، چاپ پلا، جلد اول، ص 75-1036؛ حمزه‌ی اصفهانی، تاریخ، ص 121 - 94؛ دیناوری، الاخبار الطوال، ص 51، 55 - 54؛ ابن‌اثیر (index).
See Shahi, EP2, V, p. 634a.
Rothstein Dynastie der Lahmmīden, p. 128.
Bosworth, “Iran and the Arabs,” p. 599;. Rothstein, Dynastie der Lahmmīden, pp. 135f.
به موجب روایتی که در طبری (جزء اول، جلد دوم، ص 958) آمده است خسرو انوشیروان منذر سوم ابن ‌ماءالسماء را بر ناحیه‌ی وسیعی گمارد که شامل بحرین، عمان و یمامه بود و از سوی غرب تا مناطق دورافتاده‌ای چون طائف و بقیه‌ی حجاز امتداد می‌یافت. نگاه کنید به:
Nöldeke, Perser und Araber, p. 238; Rothstein, Dynastie der Lahmmīden, pp. 75-83; Altheim and Stiehl, Die Araber in der alten Welt, V/1, pp. 361-62; Sidney Smith, “Events in Arabia,” p. 442.
گزارش دیگری در طبری (جزء اول، جلد دوم، ص 853) حکایت از این دارد که نعمان‌بن امرالقیس که معاصر یزدگرد اول بود (سلطنت 421 - 399 م)، در سال 410 میلادی با کمک نظامی ایران، یعنی دو هنگ سوارنظام به نام شهباء (به معنی «با درخشش سفید» به مناسبت برق جوشن‌هایشان) و دو سر (به معنی «دوکله») به قلمروغسانیان حمله کرد. نگاه کنید به: Nöldeke, Perser und Araber, b. 83, n. 3; 85 که به دلیل روابط صلح‌آمیز یزدگرد با بیزانش در صحت این گزارش تردید دارد، همچنان که روتشتاین نیز در شک او شریک است. نگاه کنید به:
Rothstein, Dynastie der Lahmmīden, p.62.
ولی عرفان شهید آن را محتمل است، نگاه کنید به:
I.Shahid, Byzantium and the Arabs in the Fifth Century, pp. 24ff.
یک قرن بعد منذر (سوم؟) به فلسطین و حتی به مصر حمله کرد؛ نگاه کنید به:
Procopius I. Xvii. 41; Rothstein, Dynastie der Lahmīden, p. 46; Shahid, Byzantium and the Arabs in the Fifth Century, pp. 24-25.
توالی وقایع و گاه‌شمار شاهان لخمی و تواریخ سلطنت آنان در منابع همیشه روشن نیست و در تطبیق میان آنها و سنوات شاهنشاهان ساسانی تردید و آشفتگی بسیار دیده می‌شود. اسمیت فهرستی از فرمانروایان لخمی و تاریخ‌های سلطنت آنان در انطباق با سنوات شاهنشاهان ساسانی ارائه داده است:
S. Smith in “Events in Arabia,” p. 430.
درباره‌ی بحثی پیرامون اسامی و توالی شاهان لخمی در منابع مختلف همچنین رجوع شود به:
Rothstein, Dynastie der Lahmmīden, pp. 50-87.
برای تفصیل بیشتر درباره‌ی نفوذ ایران در یثرب (مدینه) نگاه کنید به:
Bosworth, “Iran and the Arabs”, p. 600f. See also f. Altheim and R. Stiehl, Finanzgeschichte, pp. 141 ff.
تواریخ عرب و ایرانی (see, e.g., Tabarī I/2, pp.850f. حکایت از آن دارد که یزدگرد اول پسر و ولیعهد خود (بهرام پنجم بعدی) را برای تربیت به شاه لخمی تابع خود نعمان‌بن منذر سپرد (پس از 418 میلادی). نعمان دستور داده بود برای ولیعهد ساسانی کاخی بسازند به نام «خورنق». مقریزی در کتاب خطط، جلد اول، ص 132 به نقل قولی از جاحظ استناد می‌کند که می‌گوید آن بنا یکی از عجایب سی‌گانه‌ی جهان بود (این مرجع را مدیون دوست دانشمندم دکتر احمد مهدوی دامغانی‌ام): همچنین رجوع شود به: مسعودی مروج‌الذهب چاپ پلا، پاراگراف 233 و 1060، همچنین:
Maqdisī, Bad; III, pp. 165, 200. For other references see Khitat, I, p. 132, n. 6 and Massignon, 〖EI〗^2, IV, p. 1133b.
به گفته‌ی آندره اس (F. C. Andreas) خورنق یک واژه‌ی فارسی میانه است مرکب از «هو» به معنی «خوب» و «ورنک» از ریشه‌ی «ور» به معنی «پوشاندن، حفظ کردن». بنابراین به معنی «حافظ خوب یا صاحب سقفی یا پوششی زیبنده» است. نگاه کنید به: Rothstein, Dynastie der Lahmmīden, pp. 144 - 45. . آندره اس بنای این کاخ یا قلعه را به قبل از سال 100 میلادی متعلق می‌داند (Rothstein, p. 144)، عقیده نولدکه درباره‌ی این که این واژه ممکن است در اصل از عربی یا آرامی آمده باشد (Perser und Araber, p. 70, n. 3) چندان قابل دفاع نیست. برای عناوینی که به نعمان‌بن منذر که بر احداث خورنق نظارت داشت، داده شده بود نگاه کنید به:
Tabarī, I/2, p. 855 and Nöldeke, Perser und Araber, pp. 86f.
EP, v.p. 634a. M. Enger, “Über das Vizirat”, p. 240. چنین نتیجه می‌گیرد که مقام وزارت به وسیله‌ی شاهان حیره از ساسانیان اقتباس شد که مردم حیره آن را «ردف» می‌خواندند و وزارت در دوره‌ی عباسیان از آن ریشه گرفت. برای خلاف این نظر نگاه کنید به:
D. Sourdel, Viziral, I, p. 42.
نگاه کنید به:
EP, V, p, 634b. See also Bosworth, “Iran and the Arabs”, p. 598. Cf., however, Shahid, Byzantium and the Arabs in the Fifth Century, p. 410.
که به نظر می‌رسد اکنون به این نظر متمایل شده است که شام مهد الفبای عربی بوده است.
See Bosworth, “Iran and the Arabs,” pp. 604ff., and Tabarī I/2, pp. 901ff.
Bosworth, “Iran and the Arabs,” pp. 605.
درباره‌ی تفصیل شرح حال او رجوع شود به:
Nöldeke, Perser und Araber, p. 191, n. 1. See also Smith, “Events in Arabia,” 431-41.
Ibid., p. 606; Beeston, EP, III, p. 102b.
در قرآن به ابرهه اشاره نمی‌شود، اما مفسران و مورخان اسلامی او را به عنوان رهبر اصحاب‌الفیل می‌شناسند؛ به عنوان مثال رجوع شود به حمزه اصفهانی، ص 135.
به طوری که نولدکه در Perser und Araber, p. 223, n. 2 متذکر می‌شود انگیزه‌ی خسرو برای مداخله در یمن گذشته از فوائد مادی، باید تضعیف نفوذ بیزانس در یمن و گسستن بازرگانی آن با بیزانس از طریق برقراری نظارت سیاسی بر عربستان جنوبی بوده باشد. به نظر نولدکه «اختلاف میان دو قدرت بزرگ، ایران و بیزانس، در دوردست‌ترین نقاط مانند ایتالیا، یمن و سواحل دریاچه‌ی آرال بازتاب داشته است.»
بنا به روایت ابن‌اسحق از این داستان (طبری، جز دوم، جلد اول، ص 252 و بعد)، سپاه ایران متشکل بود از 800 نفر و همگی زندانیان محکوم به اعدام بودند (زندانیان سیاسی مزدکی)؟. این تدبیر به توصیه‌ی موبدان موبد اتخاذ شد که معتقد بود اگر جنگ را ببازند پاکسازی خوبی صورت گرفته است و اگر پیروز شوند سود آن نصیب شاهنشاه خواهد شد.
درباره‌ی وهریز نگاه کنید به: Nöldeke, Perser und Araber, p. 223, n. 2 به هر حال «وهریز» عنوان است، نه نام شخص؛ نگاه کنید به Narquart, Erānšahr, p. 126. به گفته‌ی مسعودی در تنبیه و الاشراف، ص 260، و حمزه اصفهانی، ص 138 نام او «خورآزادپور نرسی پور‌جاماسپ» بوده است:
طبری (جزء دوم، جلد اول، ص 252 و بعد) داستانی حماسی از ابن‌اسحاق نقل می‌کند حاکی از این که وقتی وهریز از قلت نیروی خود در مقایسه با نیروی مسروق ابن‌ابرهه آگاه شد، دستور داد کشتی‌ها و لباس‌های مازاد افرادش را سوزاندند و غذاهای اضافی را به دریا ریختند. سپس افرادش را فراخواند و گفت دیگر راهی برای بازگشت نیست؛ یا باید پیروز شوند و یا باید بمیرند. همه سوگند خوردند که تا آخرین قطره‌ی خون خود بجنگند و دلیرانه جنگیدند، و بسیاری از حبشیان را کشتند و شمار کثیری را به اسارت گرفتند.
حمزه اصفهانی، ص 136، فهرست نام‌های آنان را آورده است؛ همچنین طبری جزء دوم، جلد اول، ص 958.
به گفته‌ی نولد که perser und Araber, p. 237, n. 4 باذان شکل عربی شده‌ی باذام است.
See Ibid, p. 12, n. 4.
“Islamisme et parsisme,” pp. 23-24.
Perser und Araber (1879).
Dynastie der Lahmīden (1899).
برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:
Altheim and Stiehl, Finanzgeschichte, pp. 141ff.
درباره‌ی مزدکیان نگاه کنید به:
Nöldeke, Perser und Araber, pp. 141-43, 154-55, 169, n. 4 and 455-67; O. Klima, Beithräge zur Geschichte des Mazdakismusm; A Christensen, Le Règne du roi Kawādh et le communism Mazdakite’ E. Yarshater, “The Social Doctrine of Mazdak.”
Msālik, p. 128; Kister, “Al-Hīra,” p. 145.
این حدیث مورد تردید کسکل (Caskel) و هیرشبرگ (Hisrschberg) قرار گرفته است (نگاه کنید به: (Kister, “Al-Hīrā,” p. 146، اما Altheim and Stiehl در Finanzgeschichte, pp. 143-44, 149 و Kister, pp. 146-47 آن را صحیح دانسته‌اند.
به گفته‌ی ابوالبقاء (Kister, “Al-Hīrā,” pp. 150ff.) نعمان، فرمانروای حیره، ازتیولی که از سوی شاهنشاه ایران در اختیارش قرار داشت 100000 درهم مالیات می‌ستاند. درباره‌ی واگذاری تیول به شاهان عرب همچنین نگاه کنید به:
Morony, Iraq, p. 152.
Edited by Bevan (Leiden, 1905), p. 404, apud Kister, “Al-Hīrä,” p. 155.
Rothstein, Dynastie der Lahmīden, pp. 38-133. Cf. Kister, “Al-Hīrā,” pp. 68-165; Bosworth, “Iran and the Arabs,” pp. 599 f.

منبع مقاله :
یارشاطر، احسان [و دیگران]؛ (1393)، حضور ایران در جهان اسلام، ترجمه‌ی فریدون مجلسی، تهران: نشر مروارید، چاپ دوم.